سال های میلادی 1972

ریچارد بنجامین در شکایت پورتنوی (1972) این فیلم عشق و اشتیاق یک مرد جوان (ریچارد بنجامین) را به شیوه عجیب و غریب خودش روایت می کند.

در طول رکود بزرگ، یک رهبر اتحادیه و یک زن جوان برای گرفتن انتقام از مدیریت یک راه آهن، تبهکار می شوند.

رؤیا (شهناز) توسط همکارانش با مهندس کیوان (عبدالله بوتیمار) طرح دوستی می‌ریزد و او را به پای میز قمار و اعتیاد به الکل می‌کشاند...

دکتر پوپاول به زنان زیبا اعتماد ندارد: او می گوید که "زیبایی اخلاقی" را ترجیح می دهد. در میان همکاران او شرط بندی می کند که موفق شود در طول سال آینده با زشت ترین زن بخوابد - و برنده شود. مدت کوتاهی پس از ملاقات با کریستین دشت در تعطیلات در تونس. او پس از اولین شب آنها او را ترک می کند، اما به طور تصادفی آنها دوباره در بوردو ملاقات می کنند. او متوجه می شود که پدرش

کبری (فخری خوروش)، که پس از دوبار ازدواج ناکام به خانهٔ برادرش بازگشته، به عقد رجبعلی صفری (پرویز کاردان) درمی آید. کبری همان شب اول ازدواج رجبعلی را از خانه می‌راند و رجبعلی به شهر دیگری می‌گریزد و در مؤسسه ای مشغول کار می‌شود. همسر (نادره) رئیس مؤسسه (علی محزون) دختر خواهرش میترا (فرشته جنابی) را به عقد رجبعلی درمی‌آورد. ازدواج رجبعلی با میترا، که از شوهر سابقش دو بچه دارد، دیری نمی‌پاید. رجبعلی به خانه ای کرایه ای نقل مکان می‌کند که در آن دختری به نام زلیخا با برادرش داش احمد (یدالله شیراندامی)، که جاهل محل است، زندگی می‌کنند. رجبعلی با زلیخا که قبلاً شوهر دیگری داشته‌است پاس سفرهٔ عقد می‌نشیند. وقتی زن‌های رجبعلی از وجود هم با خبر می‌شوند به جان رجبعلی می‌افتند. او در حال فرار وارد خانه ای می‌شود که دختری دم بخت دارد، و با وارد شدن رجبعلی برادرش را خبر می‌کند که برای دخترش خواستگار آمده‌است.

احمد راننده‌ای است که هر از گاه دچار بیماری روحی و در آسایشگاه روانی بستری می‌شود…

سهراب (شهروز رامتین)، کارگر تراشکار، به طاووس (ارغوان)، که با مادرش (ژاله علو) زندگی می‌کند، علاقه دارد. سهراب قادر به تأمین مخارج ازدواجش با طاووس نیست، و پدرش ولی‌الله خان (احمد قدکچیان)، که قمارباز قهاری است، توبهٔ خود را می‌شکند و برای خاطر پسرش با صادق (محمد اسکندری) قمار می‌کند. در میانهٔ بازی خلیل (حسین گیل) و برادرش نعمت وارد بازی می‌شوند؛ ولی‌الله خان کلک می‌زند و می‌گریزد. خلیل و صادق و نعمت با ولی‌الله درگیر می‌شوند و خلیل او را از پا درمی‌آورد. سهراب مطلع می‌شود که خلیل برادر طاووس است و پدر طاووس مرد متنفذی است که کارگاهش را به اسم دخترش ثبت کرده است. سهراب در مراسم خواستگاری اش خلیل و نعمت را می‌شناسد و موضوع را با طاووس در میان می‌گذارد. خلیل و نعمت می‌گریزند و سهراب از طریق خواننده‌ای به نام رعنا (فرنگیس فروهر)، که با خلیل دوست است، دو برادر را در روستائی می‌یابد. خلیل سهراب را با چاقو مضروب می‌کند و خودش با گلولهٔ پلیس از پا درمی آید.

سه مرد اجیر می‌شوند تا شکوه دیوان (محسن مهدوی)، ثروتمند معروف، را به قتل برسانند. او ادارهٔ امور کارخانه اش را به مباشرش (هایک هوسپیان) و خانه اش را به دخترش مریم (سهیلا) و برادرزاده اش ساسان (ابراهیم نادری) می‌سپارد و همراه نامزدش به باغ ییلاقی اش می‌رود. آن دو در بین راه گرفتار می‌شوند و اتومبیلشان به قعر دره پرت می‌شود. زن می‌میرد و شکوه دیوان به دست سه جوان مطرب دوره‌گرد: منصور (منصور سپهرنیا)، نادر (گرشا رئوفی) و امیر (محمد متوسلانی) نجات می‌یابد. آنها به خواست شکوه دیوان او را به خانهٔ محقرشان می‌برند تا عاملان توطئه علیه جان شکوه دیوان را شناسائی کنند. آن سه در هیئت خبرنگار با مریم تماس می‌گیرند و او را با پدرش روبرو می‌کنند. چندی بعد مریم و ساسان به دست سه مرد اجیر شده و دختری (سیمین علی‌زاده) که همراه آنها است گرفتار می‌شوند. دختر، که دوست ساسان است، سه مرد را بیهوش می‌کند و مریم را با اتومبیلی که ترمزش دست کاری شده به سوی شهر روان می‌کند. منصور و نادر و امیر او را نجات می‌دهند و پس از کشمکش با توطئه گران ساسان و مباشر را تحویل ژاندارم‌ها می‌دهند.

گروهی تبهکار دخترهای جوان را می ربایند و به جنوب می برند تا به شیوخ عرب بفروشند. آنها مریم ، برادرزاده استوار ایزدی ، را می ربایند و استوار مأمور می شود تا گروه تبهکاران را متلاشی کند. او با معاونش پاسبان محمودی ، که به مریم علاقه دارد، برای تحقیق به جنوب می روند و با لباس شیوخ خریدار دخترها با آدم ربایان تماس می گیرند. از طرف دیگر فرار مریم و دوستش از دست آدم ربایان بی نتیجه می ماند. استوار به آدم ربایان بی نتیجه می ماند. استوار به آدم ربایان پیشنهاد می دهد که قبل از خریداری دخترها او را به مخفی گاه آنها ببرند و از دخترها می خواهد برای آن که ردی از خود باقی بگذارند مقداری برنج از وانتی که آنها را به مخفی گاه می برد بر روی آسفالت جاده بریزند، اما غازهای محلی برنج ها را می خورند. آدم ...

نادر میلیونری است که می خواهد شهرزاد را فقط برای خوشی اش اغوا کند. شهرزاد با آگاهی از نقشه او وانمود می کند که با معلم مدرسه ای به نام امیر نامزد کرده است.