مووی کا

اشرف زاده سه پسرش را به متل قو می فرستد تا سه دختر حقیقت پور را به عنوان همسر برگزینند. آن ها تصادف می کنند و منصور، امیر و نادر آن سه را به بیمارستان می رسانند. سه تایی ها به متل قو می روند و حقیقت پور به تصور این که آن ها فرزندان اشراف زاده هستند از دخترانش می خواهد که با آن سه معاشرت کنند. چنگیز و افرادش دخترهای حقیقت پور را می ربایند و سه تایی ها برای کمک به دخترها به مخفی گاه چنگیز می روند و به دام افراد او می افتند. چنگیز به تصور این که سه تایی ها فرزندان اشراف زاده هستند در ازای آزاد کرد آن ها از اشراف زاده سیصدهزار تومان پول درخواست می کند. با روشن شدن ماجرا چنگیز و افرادش پسرهای اشراف زاده را به دام می اندازند، اما با زیرکی سه تایی ها نجات میابند ...

منصور خندان، شاگرد یک واکسی، وارث ثروت کلانی می شود، و برای گرفتن ارثیه به تهران می رود. عده ای قاچاق چی در جامه دان او مقداری مواد قاچاق می گذارند. در ایستگاه راه آهن جعفر به پیشواز منصور می رود و آن دو به کافه می روند و منصور به ناهید، آوازه خوان کافه، علاقمند می شود. جعفر می کوشد با تبانی دوستش ناصر، که به منصور شباهت دارد، ثروت او را تصاحب کند. اما محضرداری که قرار است ارثیه را به نام صاحب آن ثبت کند. از آقای امانت می خواهد که هویت ناصر را تأیید کند. از طرف دیگر اقدس منصور را با نامزدش اشتباه می گیرد، و با پادرمیانی او نقشۀ جعفر و ناصر برملا می شود. ناصر، که برادر منصور است، اظهار ندامت می کند و قاچاق چی ها دستگیر می شوند.

گانگارام با نام مستعار گانگا توسط والدین رضاعی خود که در روستا زندگی می کنند بزرگ شده است بنابراین او به زندگی روستایی عادت می کند. 24 سال بعد، پدر و مادرش که مولتی میلیونر هستند، آویناش و همسرش رادا می‌آیند تا از او بخواهند به خانه‌های ییلاقی‌شان واقع در شهر نقل مکان کند که گانگا با آن موافقت کرد و برای خداحافظی با دوستان و دوست دخترش ساونی می‌رود. در حالی که در شهر ...

در راجستان فئودال، دسته‌ای از دهقانان علیه زمین‌داران استثمارگر و سیستم قدیمی ستم مبتنی بر کاست قیام می‌کنند.

دو گروه مختلف برای یافتن گنجینه‌ای رهسپار محلی در شهر چالوس می‌شوند. طی ماجراهایی گروه دیگری نیز به آنها ملحق شده و بالاخره گنجینه را یافته و متفقاً در اتومبیلی سوار می‌شوند. اتومبیل مشتی ممدلی آنها را مستقیماً به ادارهٔ پلیس می‌برد و معلوم می‌شود که دفینه متعلق به دولت است و یابندگان آن از جایزهٔ مخصوصی که به این منظور تعیین شده برخوردار می‌شوند.

شرکای جنایت جائی و ویرو هدف بعدی خود را روی یک تاجر ثروتمند به نام رای بهادر قرار می دهند. همه چیز خنده دار می شود وقتی هر دوی آنها عاشق دختران او می شوند.

پس از مرگ ارباب روستا زن فرنگی او به کمک مباشر شرورش غلام از پسران بابا سبحان(جعفر والی): صالح (بهروز وثوقی) و مسیب (فرامرز قریبیان)، که روی زمین مزروعی او کار می کنند، می خواهد زمینش را به او باز پس بدهند. صالح و مسیب امتناع می کنند؛ اما می پذیرند که اجاره ی زمین را در موعد مقرر بپردازند. کینه ی مباشر(جلال پیشواییان) از مسیب به دلیل علاقه ی ناکام او به شوکت (فرزانه تاییدی)، همسر مسیب، است. نزاع او و نوچه هایش بر سر زمین منجر به مرگ مسیب و زخمی شدن صالح می شود. صالح که بر اثر نزاع با غلام و اصابت ضربه ی بیل بر سرش تعادل روانی خود را از دست داده است غلام را در میدان آبادی به قتل می رساند و خود نیز به دست ژاندارم ها دستگیر و روانه ی زندان مرکز می شود..

آقا موچول معرکه گیر با رقص و آواز بچه های محله را سرگرم می کند. او در خانه ای ساکن است که صاحب خانه اش میرزا جبار است و مستأجر دیگرشان زن و شوهری هستند که با دخترشان زندگی می کنند. آقا موچول که از عهده ی پرداخت کرایه خانه برنمی آید تصمیم به خودکشی می گیرد، اما مرد مستأجر مانع می شود. آقا موچول با جیب بری آشنا می شود، و روزی یک کت پیدا می کند که در آستر آن مقداری پول جاسازی شده است. عده ای می کوشند کت را صاحب شوند، اما آقا موچول از دست آنها می گریزد و کت را به صاحبش میرزا جبار می رساند، و میرزا جبار به عنوان پاداش با شفاعت خود دختر مستأجر را از پدرش برای آقا موچول خواستگاری می کند. ...

زندانی سابق و مست بن چمبرلین وارد یک شهر راه آهن به دنبال یک زن می شود و باعث می شود که معاونان پلیس راه آهن به دنبال بن شوند.

راج سینگ برادرزاده و وارث مولتی میلیونر جی.جی. سینگ. جی.جی. سینگ مجبور است برای مقاصد تجاری به سراسر جهان سفر کند، و او از راج می خواهد که در توکیو به او بپیوندد. کارمندی به نام پران که از او خواسته شده تا به نیازهای سفر راج رسیدگی کند، تصمیم می گیرد برای خجالت راج در این سفر خرابکاری کند. وقتی راج در توکیو فرود می‌آید، دلش برای عمویش تنگ می‌شود که تغییر کرده است...