هنرمند آرشیو محمد علی فردین

کودکی که مادرش را گم کرده است همیشه از عموی جوان خود در مورد او سؤال می کند اما دایی به او دروغ می گوید که او در بهشت است و روزی به سوی او باز می گردد. یک روز کودک به طور اتفاقی از طریق تلفن با زنی که در کاباره رقصیده صحبت می کند و فکر می کند این مادرش است. کم کم زن به این بچه علاقه مند می شود و دایی نیز عاشق او می شود. سرانجام تصمیم گرفت تا کاباره را ترک کند و با آنها زندگی می کند اما صاحب کاباره مخالف است. این باعث می شود دایی و او به رویارویی با یکدیگر بپردازند.

بابا شمال و لوطی حیدر ، دو تن از رهبران جامعه محلات مجاور ، پیمان برادری می سازند. نگرش بلند بابا شمال به حیدر اما به طرز چشمگیری تغییر می کند وقتی که به او گفته می شود حیدر با شوکات عاشق شده است ، دختر بابا شمال به تازگی ازدواج کرده است ، ...

ماهیگیر جوانی با همسرش زندگی آرامی دارد تا اینکه یک گروه فیلمبردار به آبادیش می روند. بین گروه، زنی فرنگی هست که شیفته ی ماهیگیر میشود ...

صمصان خان از همسر اولش فرزندی ندارد. تلاش زن برای آن که صمصام، مسعود پسر او از ازدواج قبلی اش را به فرزندی بپذیرد، ثمر نمی دهد. وقتی صفورا همسر دوم خان باردار می شود، کاظم مباشر خان که با همسر اول او رابطه دارد، عواملش را مأمور می کند تا جلوی پزشکی که برای وضع حمل صفورا به آن جا می آید را بگیرند. به پیشنهاد معصومه خدمتکار خان از میان کولی هایی که در آن نزدیکی چادر زده اند، قابله ای به نام مرجان را برای این کار خبر می کنند. صفورا پس از به دنیا آوردن پسری که فرهاد نامش می نهند، در می گذرد. افراد کاظم به ستاره دختر مرجان تعدی می کنند، او خودش را می کشد. مرجان به خیال این که افراد صمصام خان مسبب این حادثه بوده اند، نوزاد را می رباید و نام بهرام بر او می گذارد. وقتی سرکارگر خان، پی به خیانت کاظم می برد، او چاره ای جز فرار نمی یابد. سال ها بعد، شیرین برادرزادۀ صمصام خان، بهرام که به همراه کولی ها دوباره به آن جا آمده را می بیند و به او دل می بازد. علی خدمتکار خان، برای آرام ساختن او که همچنان به دنبال پسرش می گردد، بهرام را فرهاد گمشده معرفی می کند. همسر صمصام خان از کاظم که دوباره به آن جا بازگشته، می خواهد شیرین را برباید و او را در اختیار مسعود گذارد تا صمصام خان به این طریق به ازدواج آن دو رضایت دهد. زن سپس مشت علی را پیش صمصام خان باز می کند. بهرام به تعقیب کاظم می پردازد. علی، مرجان را می یابد و او را از آن چه گذشته آگاه می سازد. کاظم در گریز از دست بهرام به باتلاقی می افتد و جان می بازد. هنگامی که صمصام خان می خواهد بهرام را به ضرب گلوله از پا درآورد، مرجان مانع او می شود و حقیقت داستان را باز می گوید.

Mamal Feshfeshe یک وانت است که عاشق دختری ثروتمند به نام پروین است. پروین تصمیم می گیرد به Mamal کمک کند تا یک زندگی درست و صادقانه داشته باشد. دایی او از روابط آنها ناراضی است و می خواهد مامال را از زندگی خواهرزاده اش دور کند. اما چیزی درباره زندگی گذشته دایی وجود دارد که بر اوضاع تأثیر می گذارد.

یک خلبان جوان با دختری ملاقات می کند و می خواهد با او ازدواج کند اما قبل از آن تصادف کرده و می میرد. دختری که اکنون باردار است پسری به دنیا می آورد اما نتوانست او را بزرگ کند. او این پسر را به خانواده ای ثروتمند می دهد و خودش شروع به کار در آنجا به عنوان خدمتکار می کند اما بدون آنکه هویت واقعی خود را به عنوان مادر کودک نشان دهد. پسر بزرگ می شود و خودش خلبان می شود و عاشق یک دختر می شود. در پایان او در مورد مادر و راز او می یابد و با دختری که خیلی دوستش دارد ازدواج می کند.

بابک جوان معتادی است که به دست افراد گروه چنگیز کشته می شود. برادر او ساسان، که خبرنگار فعال یکی از روزنامه ها است، و دوست عکاسش پس از شناسائی جسد درصدد برملا کردن راز قتل بابک برمی آیند. آن دو در خانۀ بابک عکس اهدائی زهره را که آوازه خوان کاباره است می یابند، و با همکاری زهره به سایر افراد گروه در آبادان و خرمشهر می رسند. با وارد شدن پلیس به ماجرا ساسان موفق می شود تبهکاران را در جنوب به دام بیندازد.

کودکی از پدر خود دور می‌افتد و تنها و ناامید زندگی‌اش را می‌گذراند.او در جوانی با دختری آشنا می‌شود که چون او از طفولیت پدرش را گم کرده است.آندو جستجوی عظیمی را برای یافتن پدر آغاز می‌کنند و پس از یک سلسله ماجرا سرانجام موفق می‌شوند