یک بچه محسن توسط یک باند گروگان گرفته می شود. پدر پلیس را می آورد و پسرش را نجات می دهد. اما رهبر باند تصمیم به انتقام می گیرد. او والدین را می کشد و خودش نیز در طی آن کشته می شود. پسری که نجات یافته است پسری دیگر با عبداله را دوست می کند و با هم شروع به سرقت می کنند. آنها با هم بزرگ شدند اما سرنوشت در راه است که محسن به طور تصادفی با یک دختر ملاقات می کند و عاشق او می شود.
A kid Mohsen is taken hostage by a gang. The father brings the police and saves his boy. But the gang's leader decides to take revenge. He kills the parents and himself is getting killed during that. The boy who is saved befriends another boy Abdollah and together they begin stealing. They grew up together but destiny is on their way when Mohsen accidentally meets a girl and falls in love with her.
امیر و رضا سوتی در جوانی قول می دهند 20 سال بعد در یک روز ویژه و با قرار دادن یک تبلیغ در روزنامه ها ، با یکدیگر ملاقات کنند. در آن روز ویژه رضا می آید اما امیر دیر می شود اما بعداً ملاقات می کنند در حالی که یکدیگر را نمی شناسند و این منجر به ماجراهای بیشتری می شود.
Amir and Reza Sooti in their youth promise to meet each other 20 years later on a special day and by putting an advertisement in the newspapers. On that special day Reza comes but Amir is late but they meet later while don't know each other and this lead to more adventures.
کریم، موسوم به کج کلاه خان (رضا بیک ایمانوردی)، پس از وداع با مادرش (فرخ لقا هوشمند) به شهر می گریزد و بعد از آشنایی با پیرزن فقیری (پروین سلیمانی) سر راه جوانشیر (رضا بیک ایمانوردی)، که کاملاً به او شباهت دارد، قرار می گیرد. پلیس کهنه کاری به نام سیدعلی گیلانی (سیدعلی میری) همه جا در پی به دام انداختن دسته ی تبهکار جوانشیر است، و جوانشیر برای دست به سر کردن پلیس از شباهتش به کج کلاه خان استفاده می کند و….
کاباره داری بزرگ دختری کولی را کشف میکند که در عین زیبایی صدایی خوش هم دارد. کاباره دار او را از گمنامی یه اوج شهرت میرساند و در عن حال عاشقش میشود...
دختر جوان جمیله که نمی خواهد مجبور شود ازدواج کند ، از قبیله خود فرار می کند. یک پسر ولی بعد از او می رود و او را به پدرش باز می گرداند. اما والی عاشق او شده است بنابراین برای او پیشنهاد کنید. پدر مخالف است و دختر خود را مجبور به ازدواج با پسر دیگری با بشیر می کند. ولی دختر را ربوده و او را به قبیله خود می آورد. این بار پدر رضا غرقی را می فرستد تا او را دوباره به خانه بازگرداند. او به دنبال او می رود و دیگران نیز پس از او هستند. این امر باعث می شود آنها با یکدیگر مقابله کنند
A young girl Jamileh who does not want to be forced to get marry is escaping from her tribe. A guy Vali goes after her and brings her back to her father. But Vali has fallen in love with her so propose for her. The father disagrees and forces his daughter to marry another guy Bashir. Vali kidnaps the girl and brings her to his tribe. This time the father sends Reza Gherghi to brings her back once again. He goes after her and others too are after her. This put them to confront each other.
علی تعمیر ماشین های سنگین یک شرکت راه سازی را به عهده دارد، علی با سهراب، فرزند سالار، مدیر شرکت، درگیر می شود. در جریان حادثه ای سهراب، که قصد اغفال یک دختر کولی به نام کمند را دارد، کشته می شود و علی...