ژانرها درام

دو اراذل به آزار و اذیت حمله می کنند، دزدی می کنند، می کشند، ماری آنج، یک آرایشگر خسته و منفعل، به عنوان معشوقه، آشپز و مادر اعتراف کننده به آنها ملحق می شود تا به دنبال لذت جنسی ظاهراً دست نیافتنی باشد.

سهراب (شهروز رامتین)، کارگر تراشکار، به طاووس (ارغوان)، که با مادرش (ژاله علو) زندگی می‌کند، علاقه دارد. سهراب قادر به تأمین مخارج ازدواجش با طاووس نیست، و پدرش ولی‌الله خان (احمد قدکچیان)، که قمارباز قهاری است، توبهٔ خود را می‌شکند و برای خاطر پسرش با صادق (محمد اسکندری) قمار می‌کند. در میانهٔ بازی خلیل (حسین گیل) و برادرش نعمت وارد بازی می‌شوند؛ ولی‌الله خان کلک می‌زند و می‌گریزد. خلیل و صادق و نعمت با ولی‌الله درگیر می‌شوند و خلیل او را از پا درمی‌آورد. سهراب مطلع می‌شود که خلیل برادر طاووس است و پدر طاووس مرد متنفذی است که کارگاهش را به اسم دخترش ثبت کرده است. سهراب در مراسم خواستگاری اش خلیل و نعمت را می‌شناسد و موضوع را با طاووس در میان می‌گذارد. خلیل و نعمت می‌گریزند و سهراب از طریق خواننده‌ای به نام رعنا (فرنگیس فروهر)، که با خلیل دوست است، دو برادر را در روستائی می‌یابد. خلیل سهراب را با چاقو مضروب می‌کند و خودش با گلولهٔ پلیس از پا درمی آید.

کانتا، دختر روستایی دوست داشتنی، عمیقا عاشق رامگولام، مردی صادق و ساده است. آنها تصمیم می گیرند ازدواج کنند و زندگی شادی داشته باشند. ناگهان رامگولام باید برای یک ماموریت حرکت کند و کانتا احساس می کند که در خطر است. او روستا را ترک می کند تا به دنبال او بگردد. به زودی رامگولام از چنگ اسیرکنندگانش می گریزد و به دهکده باز می گردد. کیشان که اتفاقا ..

فدیک یک خواننده خیابانی است که با سه دوست نوازنده اش کار می کند. بی خانمان هستند. همانطور که او روی عرشه یک قایق می خوابد، ارول او را پیدا می کند. او صاحب قایق است، اما او معتقد است که کاپیتان آن است. او به یک باند برخورد می کند و کیف های آنها رد و بدل می شود، او اکنون در کیف خود ثروتی پیدا می کند. پول متعلق به ارول است، دوستش فاروک کارخانه اش را سرقت کرد. فدیک ارول را به عنوان خودش می گیرد..

سه زن جوان استانی در جستجوی آنچه مردم در تمام پایتخت های جهان به دنبال آن هستند - عشق، خوشبختی و سعادت - به مسکو می آیند. سرنوشت آنها دقیقاً همانطور که شخصیت هر یک از دختران نشان می دهد توسعه می یابد.

پرداخت قابل توجه بیمه می تواند به معنای نجات مالی یا نابودی شخصی یک خانواده سیاه پوست فقیر باشد.

ستون نویس قدرتمند و شلخته روزنامه J.J. هونسکر (با بازی لنکستر و بر اساس والتر وینچل) که از ارتباطات خود برای خراب کردن رابطه خواهرش با مردی استفاده می کند که او به نظر او لیاقتش را ندارد.

در یک دهکده روستایی فقیر ژاپنی قرن نوزدهم، هر کسی که به سن 70 سالگی می‌رسد، برای مرگ باید از یک کوه نزدیک بالا برود. یک زن سالخورده در آخرین روزهای زندگی خود با خانواده به سن پایانی خود می رسد.

یک بیوه ثروتمند، ویکی، پسر سرکش خود را غارت می کند تا جایی که او با قتل فرار می کند. یک نیکوکار برای اصلاح ویکی و تبدیل او به یک مرد نجیب گام های جدی برمی دارد.

سیامک دزد دون‌پایه‌ای است که برای عباس خال‌کوب کار می‌کند. سیامک با دوست قماربازش تقی در یک اتاق اجاره‌ای زندگی می‌کند. روزی سیامک در اتوبوس کیف مردی را می‌زند و رضا (گوگوش) که کیف‌زن است کیف را می‌دزدد. آنها با هم آشنا می‌شوند. رضا بیمار است و سیامک او را به خانه‌اش می‌برد. انها از خانه اجاره‌ای به خانه موسیو اسباب‌کشی می‌کنند و با همکاری موسیو از گاوصندوق یک بانک دزدی می‌کنند. عباس خال‌کوب انها را تحت نظر دارد. در این مابین موسیو می‌میرد و رضا در بیمارستان بستری می‌شود. سیامک تصمیم می‌گیرد پولها را پس دهد اما عباس خال‌کوب مانع می‌شود و سیامک را با چاقو از پا در می‌آورد. پلیس هم با گلوله عباس را می‌کشد.