ژانرها ماجراجویی

یک قهرمان جوان ، معروف به "شوالیه بی نام" ، علیه حاکم استبدادی بخارا می جنگد. حاکم می آموزد که به خاطر اعمال ناپسند خود مجازات الهی به او داده می شود و توسط فرزند خودش کشته می شود. او به یک زن دستور می دهد که پسرش را به زودی پس از تولد ، فرزند خود را در رودخانه غرق کند ، اما در یک سبد برای شناور مانده و زنده مانده است. وقتی پسر بزرگ شد ، مجبور می شود پدرش را بکشد.

مریم (ساغر) با دوست پرستارش پروانه (سپیده) و پسرخاله اش مرتضی (مرتضی عقیلی) برای سفر تفریحی عازم شمال کشور می شوند. پروانه در هتل محل اقامت شان با جوان ثروتمندی به نام بهمن (منوچهر وثوق) آشنا می شود که با عمو (بیژن تهرانچی) و دختر عمویش شراره (فرشته حیدری) برای گردش به شمال آمده اند. بهمن سرطان خون دارد و شراره برای تصاحب ثروت بهمن تصمیم دارد با او ازدواج کند؛ اما ....

قدرت (بهمن مفید)، که راننده ی کامیون است، و شاگردش عزت (عزت الله رمضانی فر) در جاده با جوان آواره ای به نام هاشم (پیمان) آشنا می شوند و او را به خانه ی خود می برند. عزت با اکرم (فرنگیس فروهر) دوست است و قدرت با خواننده ای به نام ساحره (فروزان). قدرت به هاشم کمک می کند تا در جنب کافه ای که ساحره در آنجا آواز می خواند به خرده فروشی مشغول شود، و به تدریج ساحره به هاشم علاقمند می شود. ساحره مقداری پول به هاشم می دهد تا به طور پنهانی در اختیار مادر و خواهر محصلش غزال (لیلا بهاران) بگذارد. پس از مدتی هاشم با غزال قرار ازدواج می گذارد. وقتی ساحره باخبر می شود که آن دو قرار ازدواج گذاشته اند خودکشی می کند و…..

ماهیگیر جوانی با همسرش زندگی آرامی دارد تا اینکه یک گروه فیلمبردار به آبادیش می روند. بین گروه، زنی فرنگی هست که شیفته ی ماهیگیر میشود ...

صمصان خان از همسر اولش فرزندی ندارد. تلاش زن برای آن که صمصام، مسعود پسر او از ازدواج قبلی اش را به فرزندی بپذیرد، ثمر نمی دهد. وقتی صفورا همسر دوم خان باردار می شود، کاظم مباشر خان که با همسر اول او رابطه دارد، عواملش را مأمور می کند تا جلوی پزشکی که برای وضع حمل صفورا به آن جا می آید را بگیرند. به پیشنهاد معصومه خدمتکار خان از میان کولی هایی که در آن نزدیکی چادر زده اند، قابله ای به نام مرجان را برای این کار خبر می کنند. صفورا پس از به دنیا آوردن پسری که فرهاد نامش می نهند، در می گذرد. افراد کاظم به ستاره دختر مرجان تعدی می کنند، او خودش را می کشد. مرجان به خیال این که افراد صمصام خان مسبب این حادثه بوده اند، نوزاد را می رباید و نام بهرام بر او می گذارد. وقتی سرکارگر خان، پی به خیانت کاظم می برد، او چاره ای جز فرار نمی یابد. سال ها بعد، شیرین برادرزادۀ صمصام خان، بهرام که به همراه کولی ها دوباره به آن جا آمده را می بیند و به او دل می بازد. علی خدمتکار خان، برای آرام ساختن او که همچنان به دنبال پسرش می گردد، بهرام را فرهاد گمشده معرفی می کند. همسر صمصام خان از کاظم که دوباره به آن جا بازگشته، می خواهد شیرین را برباید و او را در اختیار مسعود گذارد تا صمصام خان به این طریق به ازدواج آن دو رضایت دهد. زن سپس مشت علی را پیش صمصام خان باز می کند. بهرام به تعقیب کاظم می پردازد. علی، مرجان را می یابد و او را از آن چه گذشته آگاه می سازد. کاظم در گریز از دست بهرام به باتلاقی می افتد و جان می بازد. هنگامی که صمصام خان می خواهد بهرام را به ضرب گلوله از پا درآورد، مرجان مانع او می شود و حقیقت داستان را باز می گوید.

رعنا (پوری بنائی) و پدرش (عزت الله وثوق) با علی سورچی (محمدعلی بندانی) آشنا می شوند. جبار (غلامرضا سرکوب) به رعنا علاقه دارد، اما رعنا بدون اطلاع پدرش به عقد علی درمی آید. علی توسط دوست جبار (جمشید نرسی) و فرنگیس (فرنگیس فروهر) به خارج از شهر برده می شود و با ضربه ی چاقوی جبار از پا درمی آید و….

جیمز باند (پیرس بروسنان) بازگشت. یک سرمایه دار نفتی در MI6 به قتل می رسد و باند برای محافظت از دخترش فرستاده می شود. رنارد (رابرت کارلی) که یک گلوله از مأمور قبلی در مغز خود قرار دارد ، مخفیانه قصد تخریب خط لوله را دارد. باند از دانشمند تحقیقاتی دکتر کریسمس جونز (دنیس ریچاردز) بهره می برد ، که شاهد عملی است که وقتی باند با رنارد ملاقات می کند اتفاق می افتد ، اما باند در مورد الکترا کینگ (سوفی مارسو) به خصوص هنگامی که رئیس باند ، M (دیم جودی) مشکوک می شود. دنچ) گم می شود. باند باید به سرعت کار کند تا مانع از نابودی رنارد اروپا شود.